یادداشت کن لذت ببر

تبلیغات

موضوعات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    یادداشت کن لذت ببر
    به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم مطالبی که در وبلاگ براتون گذاشتم مورد استفاده تان قرار بگیرد و خوشتان بیاید اگر هم از مطالب خوشتان امد یا دوست نداشتید حتما در قسمت نظرات بنویسید خوشحال میشم نظرات شما عزیزان را بدانم.این وبلاگ در تاریخ اذر ماه 1393 شروع به کار کرده برای شما دوستان عزیز.......... امیدوارم روز خوبی داشته باشید در وبلاگ بنده .

امکانات جانبی



ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 3467
    کل نظرات کل نظرات : 38
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 18

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 1073
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 655
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 107
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 66
    آي پي امروز آي پي امروز : 358
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 218
    بازدید هفته بازدید هفته : 1073
    بازدید ماه بازدید ماه : 1073
    بازدید سال بازدید سال : 37014
    بازدید کلی بازدید کلی : 224409

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.147.84.33
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

چت باکس


    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

پربازدید

تصادفی

تبادل لینک

    تبادل لینک هوشمند

    برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان یادداشت کن لذت ببر و آدرس yaddashtkon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

رومان افسونگر 9

رومان افسونگر 9

افسونگر 9

 

از جا بلند شدم و گفتم:
-
من می رم توی اتاقم، درس دارم ...
دنیل زد روی صندلی کناریش و گفت:
-
یه کم پیشمون بشین، ما که اصلاً فرصت نمی کنیم ببینیمت
با تصمیم قبلی رفتم به طرفش یکی از دستامو گذاشتم روی رون پاش خم شدم و در گوشش با صدای آروم و کشداری گفتم:
-
هر موقع یاد گرفتی دخترت رو هی توی خونه تنها نذاری ... منم می شینم پیشت! ولی وقتی بودن با دوروثی رو به من ترجیح می دی منم تنهات می ذارم
با دستم فشار آرومی به پاش دادم و صاف شدم و صورتمو جلوی صورتش نگه داشتم. دنیل با دهن نیمه باز بهم خیره شده بود. نفس داغش روی صورتم پخش می شد. چشمکی بهش زدم و ایستادم و راه افتاد سمت در نشیمن. ادوارد خواست چیزی بهم بگه که سریع دوروثی سر حرف رو باز کرد تا شر من کم بشه. منم بی توجه بهشون رفتم سمت اتاقم و توی دلم به همه شون خندیدم ... بدبختا!

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 آبان 1399 ساعت: 12:53
می پسندم نمی پسندم

رومان افسونگر 8

رومان افسونگر 8

افسونگر 8

- برادر افسون ...
-
بله و این پسر می شه همه چیز افسانه، اما متاسفانه از لحاظ اخلاقی نسخه دوم پدرش می شه. لئونارد فردریک رو به شدت به خودش وابسته میکنه که افسانه هیچ وقت نتونه فرار کنه. کلفت خوبی داشته ، نمی خواسته هیچ وقت از دستش بده. افسانه هم مادر بوده! نمی تونسته پسرش رو بذاره و بره، بارها با پسرش حرف می زنه و ازش می خواد که با هم فرار کنن اما فردیک هم بدتر از پدرش مادرش رو محکوم می کرده. یه شب لئونارد مست می کنه و بعد از مدت ها با افسانه ارتباط برقرار میکنه. حاصل همون رابطه می شه افسون ... اما ... 
-
اما چی؟
-
لئونارد هیچ وقت باورش نمی شه که خودش افسانه رو حامله کرده، مدام محکومش می کرده که خیانت کاره! افسانه تصمیم می گیره بیخیال پسرش فرار کنه که لئونارد می فهمه و این اجازه رو بهش نمی ده. اون مرد روانی بوده! می گفته از ایرانی ها بدش می یاد و می خواد افسانه رو بچزونه! قصدش هم فقط همینه! افسون به دنیا می یاد و باز یه دلگرمی می شه برای افسانه، اما یه وسیله می شه برای لئونارد که افسانه رو بیشتر بچزونه! با تهمت زدن بهش، با آزار دادن دخترش و خیلی چیزای دیگه. پسرش هم تو این راه همراهیش می کرده
-
آه خدای من چه دردناک! زن بیچاره

 



 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 آبان 1399 ساعت: 12:51
می پسندم نمی پسندم

رومان افسونگر 7

رومان افسونگر 7

افسونگر 7

دو هفته ای گذشته بود، همه چی آروم بود جز غر غر های دایه مارتا که بعضی وقتا واقعاً هوس می کردم یه دل سیر کتکش بزنم! اما دیگه باهاش کنار اومده بودم، راه می رفتم داد می کشید:
-
صاف راه برو! قوز نکن! قدماتو آروم بردار و شمرده! توی یه خطر راه برو ... تلو تلو نخور مگه مستی؟ سینه تو بده جلو
غذا می خوردم داد می زد:
-
گوشتو با چاقو تکه کن، نه با چنگال! دستمال نذاشتی روی لباست! دور دهنت رو آروم پاک کن، تو که مرد نیستی! غذاتو از دور بشقابت جمع کن که نریزه بیرون
تلویزیون می دیدم داد می زد:
-
تکیه بده به پشتی کاناپه، پاهاتو نذار روی کاناپه، پاهاتو از روی میز بردار! پاتو تکون نده، بلند نخند، وسط فیلم صحبت نکن!
خلاصه که به همه چیز من گیر می داد! دو روز دیگه دنبالم راه می افتاد توی دستشویی به نقطه چینمون هم گیر می داد! والا! اوایل سرکش می شدم و به حرفش توجهی نمی کردم، اما کم کم به این نتیجه رسیدم که دایه از رو نمی ره! تا وقتی یه کاری رو نکنی عین مته مخت رو سوراخ می کنه. پس تصمیم گرفتم جلوش همونطوری باشم که اون می خواد تا کمتر با هم کنتاکت پیدا

 

 

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 آبان 1399 ساعت: 12:49
می پسندم نمی پسندم

رومان افسونگر 6

رومان افسونگر 6

افسونگر 6

نگاهی به کارت توی دستم انداختم و باز نیشم باز شد، صدای دنیل کنار گوشم بلند شد:
-
وقت برای شادی کردن زیاد داری، فعلاً باید بریم خرید.
با تعجب نگاش کردم و گفتم:
-
خرید؟ خرید چی؟
-
خرید لباس، ما خیلی چیزا نتونستیم برای تو بخریم
یهو یاد لباس زیر افتادم، واقعاً لباس زیرم از رنگ و رو افتاده بود. از پوشیدنش حالت تهوع بهم دست می داد، برای همین هم مخالفتی نکردم و سوار ماشینش شدم. نشست پشت فرمان و راه افتاد، با کنجکاوی گفتم:
-
تو ، نیاز به بادیگاردی، چیزی نداری؟
خندید و گفت:

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 آبان 1399 ساعت: 12:48
می پسندم نمی پسندم

رومان افسونگر 5

رومان افسونگر 5

افسونگر 5

ای درد و قانونه! اینم منو کشت با این قانوناش! بردارم بشقاب سوپم رو بکوبم تو سرش! دنیل برای اینکه از هر اتفاقی جلوگیری کنه سرشو آورد بالا ، لبخند کوچیکی زد و گفت:
-
بعد از ناهار در موردش حرف می زنیم
نفس عمیقی کشیدم و مشغول خوردن سوپم شدم، خیلی گرسنه بودم. آخرین باری که غذا خوردم رو اصلاً یادم نمی یومد. بعد از خوردن سوپ، خوراک مرغ و چیپس و یه سری چیز دیگه که تا حالا نخورده بودم روی میز چیده شد. یه کم از رون مرغ برداشتم و مشغول شدم، اما زیاد نتونستم بخورم، معده م خیلی کوچیک شده بود. بعد از سیر شدنم به تقلید از دایه با دستمال کاغذی دور دهنم رو پاک کردم و اومدم بلند بشم که باز صدای دایه عین چکش کوبیده شد فرق سرم:
-
بشین، تا وقتی که دنیل از جا بلند نشده تو نباید ...
اینبار دیگه علناً چپ چپ نگاش کردم. زنیکه عقده ای ترشیده! چه القابی هم بهش نسبت دادم، عقده ای و ترشیده! خنده ام گرفت ولی جلوی خودم رو گرفتم، دنیل هم دور دهنش رو پاک کرد و گفت:
-
سیر شدم، افسون بیا اتاق من.
بله؟ چشم حتما! فکر کنم از نگاهم پی به افکارم برد که سریع گفت:

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 آبان 1399 ساعت: 12:46
می پسندم نمی پسندم

رومان افسونگر 4

رومان افسونگر 4

افسونگر 4


با توقف ماشین سرم رو از پشتی صندلی کندم و با کنجکاوی به اطرافم نگاه کردم ... دور تا دور ماشین فضای سبز بود و جلوی رومون یه در عریض سفید رنگ ... سمت راست در تا دور دست و سمت چپش تا دوردست تر دیوارهای سنگی سفید بود و روی دیوار رو بوته های گل ریز سفید رنگ کامل پوشونده بود ... دنیل دستش رو دوبار روی بوق فشار داد و از گوشه چشم به من نگاه کرد ... آب دهنم رو که گویا توی خواب سرازیر شده بود از گوشه دهنم پاک کردم و گفتم:
-
اینجا کجاست؟
در باغ به صورت برقی باز شد و دنیل گفت:
-
خونه ام ...
بعد زیر لب غر زد:
-
نشد یه بار این ریموت رو با خودم ببرم! دائم باید مزاحم جک بشم!

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 آبان 1399 ساعت: 12:44
می پسندم نمی پسندم

رومان افسونگر 3

رومان افسونگر 3

افسونگر 3

وقتی چشم گشودم همه جا سفید بود. پهلوم بدجور می سوخت. چشمامو بستم و زمزمه وار گفتم:
-
من کجام؟!
-
بیمارستانی.
چشمامو باز کردم. پرستاری مشغول عوض کردن سرمم بود. دستمو روی پهلوم گذاشتم و از زور درد نالیدم:
-
آخ ...
-
درد داری؟
-
خیلی ...
-
حق داری، ولی زود خوب می شی. الان جای بخیه هات می سوزه. بهت یه مسکن تزریق می کنم تا دردت کمتر بشه
-
من چم شده؟
-
یادت نیست؟ چاقو خوردی.

 



 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 آبان 1399 ساعت: 12:11
می پسندم نمی پسندم

رومان افسونگر 2

رومان افسونگر 2

افسونگر 2

شب شده بود ... زمان برگشت به خونه ... به اندازه کافی تو کوچه ها لفتش داده بودم ... اما حالا بدون پول چطور باید بر میگشتم؟ چطور می تونستم بگم که اخراج شدم؟ به چه جرئتی؟ بدنم دیگه طاقت اون ضربه های سنگین رو نداشت ... داشتم از سرما به خودم می پیچیدم ... دلم گرمای گوشه آشپزخونه رو می خواست ... به درک که توش پر از سوسک بود! وای مامان سردمه ... پیچیدم توی خیابونمون ... از در و دیوار خونه ها چرک و کثافت می بارید ... بچه ها هنوز توی کوچه داشتن بازی می کردن و از سر و کول هم بالا می رفتن ... محله مون زیاد از حد خوش نام بود! یکی از معروف ترین فاحشه خونه ها اونجا بود ... درش هم طبق معمول باز بود و یکی دو تا از زنهاش برای تبلیغ کار جلوی در مشغول عشوه و ادا ریختن بودن ... هر مردی که از اونجا رد می شد چند لحظه ای باهاش لاس می زدن تا بلکه بتونن بکشنش تو ... لباساشون رو که می دیدم خنده ام می گرفت هر شب از جلوشون که می گذشتم با دیدن کاراشون چند لحظه ای غمام یادم می رفت ... واقعا مضحک بودن ...

 

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 آبان 1399 ساعت: 12:10
می پسندم نمی پسندم

رومان افسونگر 1

رومان افسونگر 1

افسونگر 1

آب دهنم رو تند تند قورت می دادم تا بلکه این بغض لعنتی دست از سر گلوی بیچاره ام برداره ... من موندم چرا خسته نمی شه! همینطور هر صبح تا شب و هر شب تا صبح توی گلوی من جا خوش کرده! می دونه من سرتق تر از این حرفام که بذارم بشکنه ولی بازم از رو نمی ره ... صدای داد بلند شد:

-
امیلی ... مُردی؟
سریع خم شدم و در کابینت درب و داغون رو باز کردم ... خدایا از این خونه متنفرم ... همه جاش پر از سوسک و کثافته ... هر چی هم می شورم انگار نه انگار! خدایا من از سوسک بدم می یاد! چرا نمی میرم؟ صدای فردریک اینبار بلند تر از قبل بلند شد:
-
امیلی!!! بیام تو اون آشپزخونه هلاکت می کنم ...

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 آبان 1399 ساعت: 12:7
می پسندم نمی پسندم

رومان ازدواج به سبک کنکوری 6

رومان ازدواج به سبک کنکوری 6

ازدواج به سبک کنکوری 6

از مطب دکتر بیرون اومدم. خدا رو شکر وضعیتم خوب بود و جای نگرانی نبود. با به صدا در اومدن زنگ گوشیم و افتادن اسم پدرجون بی حوصله گوشی رو جواب دادم:
-
سلام پدرجون
پدرجون: سلام عزیزم خوبی؟
-
پدرجون چه خوبی؟ به نظرتون الان حال من باید چطوری باشه؟
پدرجون: عزیزم اونطوری که تو فکر می کنی نیست...حرف من رو که قبول داری؟
-
آره قبول دارم اما..........
پدرجون: اما چی؟ من با آریان صحبت کردم. اون سیما رو استخدام کرده چون از شوهرش جدا شده و باید خرجش رو در می آورده. می دونم کارش اشتباه بوده که به تو نگفته اما من پسرم رو خوب میشناسم. خیانت تو کارش نیست.
نمی خواستم بگم تو چه وضعی دیدمشون واسه همین فقط گفتم:
-
پدرجون من یکم وقت می خوام تا آروم شم.

 

 



 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 21 آبان 1399 ساعت: 10:3
می پسندم نمی پسندم

رومان ازدواج به سبک کنکوری 5

رومان ازدواج به سبک کنکوری 5

ازدواج به سبک کنکوری 5

کل راه رو مشغول نوشتن لیست خرید واسه مهمونی بودم. با وارد شدن به فروشگاه چرخ دستی بزرگی برداشتم و به دست آریان دادم و به طرف قفسه ها رفتم. با صدای آریان به طرفش برگشتم. وسط راهروی قفسه ها با چرخ دستی ایستاده بود.
آریان: راحتی عشقم؟
به روی خودم نیاوردم. وظیفه اش بود . لبخند زدم و گفتم:
-
آره عزیزم، راحتم..............

و همزمان مواد غذایی رو که لازم داشتم داخل چرخ دستی ریختم. تو هر راهرویی که می رفتم کلی خرت و پرت بر می داشتم. انواع ژله و انواع نوشیندنی رو برداشتم. چون از مواد غذایی تو خونه استفاده نکرده بودم خیلی از وسایلی رو هم که لازم داشتم تو خونه بود
وقتی لیست خرید مهمونی رو تهیه کردم مشغول برداشتم انواع پفک و چییبس و شکلات و لواشک شدم. عاشق فروشگاه های بزرگ بودم. بعضی اوقات پدرام می آوردم و هر چی دلم می خواست واسم می خرید. یه لحظه وجود آریان از یادم رفت و حس کردم با پدرام اومدم.



 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 21 آبان 1399 ساعت: 9:31
می پسندم نمی پسندم

رومان ازدواج به سبک کنکوری 4

رومان ازدواج به سبک کنکوری 4

ازدواج به سبک کنکوری 4

با تکون خوردن شدید بازوم از خواب ناز بیدار شدم. با گیجی یه نگاه به اطراف انداختم. صورت آریان با فاصله چند سانتی متری از صورتم بود. بازوم رو ماساژ دادم و گفتم:
-
چته؟
یکم صورتش رو عقب برد و گفت:
-
هیچی خانوم رسیدیم. تشریف نمیارید پایین؟
چشم هام رو ماساژ دادم و گفتم:
-
چرا...میام.... رسیدیم ویلا؟؟؟.............

همونطور که دستم رو می کشید تا از روی صندلی بلند شم گفت:
-
آره عزیزم ولی اول می ریم دریا و بعد میریم ویلا. چطوره؟
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:
-
چی بگم؟ عالیه

 

 



 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 21 آبان 1399 ساعت: 9:30
می پسندم نمی پسندم

رومان ازدواج به سبک کنکوری 3

رومان ازدواج به سبک کنکوری 3

ازدواج به سبک کنکوری 3

سرم رو پایین انداختم تا آریان آرایشم رو نبینه. تا مهمونی که رسیدیم حسابی سورپرایز شه اما آریان انگار تو این دنیا نبود. خیلی خشک و جدی گفت :-سلامیه آهنگ فوق العاده غمگین هم گذاشته بود. دلم داشت از غصه می ترکید. یه لحظه بغض کردم. مگه من سیما رو گرفته بودم که واسه من اخم می کرد. مردد شدم. لعنت به من که احساسی تصمیم گرفتم. اما آخه من که عقلمم واسه تصمیم گیریم بکار انداخته بودم پس چرا اینطوری شد؟ .............سعی کردم فکرای بیخودم رو کنار بزنم. من باید آریان رو درک می کردم. دستم رو بردم سمت ضبط تا آهنگ رو عوض کنم بلکه جو عوض شه اما با صدای داد آریان که بهم گفت:-دست نزن این آهنگ رو دوست دارم.دیگه حسابی بغض کردم و سرمو تکیه دادم به شیشه و به آهنگ گوش دادم. واسه آریان خیلی معنا داشت.هر چی آهنگ تموم می شد باز می زد از اول. صدای امین حبیبی رو مخم رژه می رفت و اعصابمو خورد می کرد. هر کلمه ش مثل پتک تو سرم می خورد.از این ور اونور شنیدم داری عروس میشی گلم مبارکت باشه ولی آتیش گرفته این دلم خیال میکردم با منی عشق منی مال منی فکر نمیکردم یه روزی راحت ازم دل بکنی باور نمیکردم بخوای راست راستی

 

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 21 آبان 1399 ساعت: 9:25
می پسندم نمی پسندم

رومان ازدواج به سبک کنکوری 2

رومان ازدواج به سبک کنکوری 2

ازدواج به سبک کنکوری 2

از اون روزی که آریان اون دروغ رو به پسره گفت مشکلات من و آریان شروع شد. نمونه اش جلسه اولی بود که به کلاس آریان دیر رسیدم. وقتی در کلاس رو باز کردم آریان داشت پای تخته یه مسئله حل می کرد. می خواستم از فرصت استفاده کنم و تا حواسش نبود یواشکی برم سرجام بشینم که یهو صدای یکی ازبچه ها بلند شد. با یه لحن لوسی بهم گفت:-بابا تو که دخترعمه ی استادی دیگه ترس که نداره بیا بشین سرجات...اون لحظه انگار دنیا رو سرم خراب شد. آریان برگشت سمتم و با یه لحن تندی گفت:-خانوم بفرمایید بیرون-استاد من فقط یه دقیقه...آریان: بیرون لطفاًدرو بستم و داشتم به این فکرمی کردم که دخترا از کجا فهمیدن. یهو یه فکرایی به سرم زد که سعی کردم با تکون دادن سرم کنارشون بزنم. با خودم گفتم:-نه نه اینا با هم خواهر و برادر دینی بودن و برادره این موضوع رو به خواهرش گفته. خدایی نکرده از این دوستی های خیابونی نبوده که.نه..نه...ترابی: خانوم گرامی شما اینجا چیکار می کنی عزیزم کلاس شروع شده.با لبای آویزونم به سمت خانم ترابی که مدیر موسسه بود

 

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 21 آبان 1399 ساعت: 9:23
می پسندم نمی پسندم

رومان ازدواج به سبک کنکوری 1

رومان ازدواج به سبک کنکوری 1

ازدواج به سبک کنکوری 1

سریع بندای کفشم رو بستم وتا سرم روبالا اوردم سارا دستم رو گرفت ومی دوید. معلوم نبود واسه چی انقدر عجله داره ؟عصبانی شدم دستمو از دستش بیرون کشیدم و با حرص گفتم:
-
سارا معلوم هست تو چته؟ می خوای زود برسیم که چی بشه ؟ بخدا همش حرف های تکرایه. همش بازار گرمی. اخه اگه یه استاد واقعا خوب باشه که نمیاد همایش بزاره تا واسه کلاس کنکورش شاگرد جمع کنه؟ هان؟ نه تو بگو...
سارا : وقتی نمیدونی تو اون همایش چه خبره بی خود نمی خواد غربزنی. این با بقیه جاها فرق داره.
ولبخندی مرموذی زد.
-
مثلاً چه فرقی؟
سارا : بیا حالا خودت میفهمی...
سوار ماشین خواهر سارا که اسمش سولماز بود شدیم .بخاطرترافیک یکم طول کشید تا برسیم وارد سالن که شدیم جمعیت زیادی از دخترا نشسته بودن. قیافه شون به همه چی می خورد بجز کنکوری...بیشتر احساس کردم اومدم سالن مد تا همایش دیفرانسیل...

 

 

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 21 آبان 1399 ساعت: 9:17
می پسندم نمی پسندم

ازدواج اجباری 7 ( قسمت آخر )

ازدواج اجباری 7 ( قسمت آخر )

ازدواج اجباری 7 ( قسمت آخر )


كرمم گرفته بود اذيتش كنم واسه همين با انگشتم ميكشيدم رو لبش
هي دستمو ميزد كنار و ميگفت نكن
رو صورتش خم شدم وبيشتر اذيتش ميكردم
يهويي چشاش و باز كردو بهم گفت
-
ميخاري بهار ها!!! نكن ميخوام بخوابم
لبخند گنده اي بهش زدم و گفتم
-
خوب بخواب من چيكار به تو دارم
-
اينقدر سيخونكم نكن باشه؟
ابروهامو بالا انداختم
يهو ازجاش بلند شدو من و هل داد رو تخت و گفت
-
واسه من ابرو بالا ميندازي
لبخند پرعشوه اي تحويلش دادم كه خم شدو لبام و با خشونت بوسيد منم همراهيش كردم
وقتي خوب حالش و كرد ولم كرد و رو تخت كنارم دراز كشيد من و تو بغلش گرفت و فشارم داد
-
بهار

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 20 آبان 1399 ساعت: 12:37
می پسندم نمی پسندم

ازدواج اجباری 6

ازدواج اجباری 6

ازدواج اجباری 6

کاوه اروم اروم خوابش برد پتو رو روش مرتب کردم و رفتم پایین رو پله ها بودم که زنگ و زدن با چه سرعتی خودشون و رسوندن
سریع از پله ها اومدم پایین که کیانا گفت
-
مراقب باش
محلش ندادم و دوییدم سمت در حیاط
به نفس نفس افتاده بودم خدارو شکری این سگ زشتم نبود
در و باز کردم
با دیدن قیافه نوشین و علی لبخندی زدم
-
سلام
نوشین-سلام دختر چرا نفس نفس میزنی
-
دوییدم
-
چییییییییییییییییی؟با این اوضات؟

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 20 آبان 1399 ساعت: 12:33
می پسندم نمی پسندم

ازدواج اجباری 5

ازدواج اجباری 5

ازدواج اجباری 5

 

-خوب بابا تو راست میگی!صبحون خوردی؟
با لحن تلبکاری گفت
-
بله خانوم همه که مثل شما نیستن تا لنگ ظهر بخوابم
واسه خودم لقمه گرفتم و گفتم
-
برو بابا،چه خبر؟
اومد رو صندلی رو به روم نشست و گفت
-
هیچی بابا خیرم کجا بود
-
حالا چرا اینقده قاطی تو سر صبحی؟
-
هیچی بابا دیشب با علی زدیم به تیپ و تارهم
-
اوه اوه،حالا واسه چی؟
-
حرف مفت میزنه خوب
همونطور که داشتم لقمم و میخوردم گفتم
-
چی میگه مگه؟
دستمال کاغدیو از رو میز پرت کرد طرفم و گفت
-
حالمو بهم زدی ببند اون اشغالی رو،هیچی بابا میگه تا وقتی عروسی کنیم باید بیای خونه من
لبخند بدجنسی زدمو گفتم
-
اوه اوه بچم خیلی هوله

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 20 آبان 1399 ساعت: 12:28
می پسندم نمی پسندم

ازدواج اجباری 4

ازدواج اجباری 4

ازدواج اجباری 4

 

با این حرکتم کامران خودشو بیشتر بهم چسبوند و حلقه ی دستشو تنگ تر کرد
بعد چند دقیقه بلند شدم و شب بخیر گفتم اونم با مهربونی جوابمو داد
تصمیم گرفته بودم مثل دوتا معمولی باهاش رفتار کنم خواییش ازش بدی ندیده بودم جز همون مورد وگرنه خیلیم ادم دوست داشتنی و مهربونی بود

چند هفته بعد

تو اشپزخونه داشتم ناهار درست میکردم که کامران اومد
-
بهار؟بهاری کوشی؟
از فردای اونروز رفتار هردومون بهتر شده بود
-
بله من اینجام
با سرعت اومد تو و خواست بغلم کنه که دماغم و گرفتم و گفتم
-
نیا نیا بو میدی
کامران لبخندی زدو سریع از اشپزخونه رفت بیرون
از حرکتش تعجب کردم نه به اون بهار بهارش نه به این رفتنش
اه بهار خوبه خودت گفتی بو میده دختره خل
با افکار خودم درگیر بودم که کامران با مو های خیس اومد تو اشپزخونه فهمیدم رفته دوش گرفته
لبخندی به روش زدم و گفتم

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 20 آبان 1399 ساعت: 12:26
می پسندم نمی پسندم

رومان ازدواج اجباری 2

رومان ازدواج اجباری 2

ازدواج اجباری 2

با صدای داد بهرام فهمیدم که بابا بهشون گفت -الان باید شما به ما بگین؟فکر میکردم به عنوان بچه بزرگ خونواده یکم ارزش داشته باشم حالا که هرچی خواستین شده اومدین نظر مارو میپرسین اره؟ بهراد-یعنی چی بابا یعنی ما اینقده بی غیرت شدیم که بذاریم خواهرمون با یه همچین ادم اشغالی عروسی کنه تو خواب ببینه پسره الدنگ
بابا-چه خبرتونه صداتون و تو خونه من نبرین بالا من اجبارش نکردم خودش خواسته بهراد-غلط کرده دختره بیشور مگه دست خودشه بهار کدوم گوری بیا ببینم بابا-بهراد مراقب حرف زدنت باش با خواهرت درست صحبت کن بهرام-نه بابا بذار من باید تکلیفمو با این دختره خیره سر روشن کنم واسه من سرخود تصمیم میگیره صدای پاشو که به اتاق نزدیک میشد میشنیدم با برخورد در به دیوار از جا پریدم همونطور که بهرام یه قدم جلو میومد من میرفتم عقب -واسه من بزرگ شدی ؟ها؟واسم تصمیم ازدواج میگیری دختره ی اشغال حالیت میکنم کمربندی که دستش بود اورد بالا من از بس عقب رفته بودم خورده بودم تو دیوار با ترس داشتم بهش نگاه میکردم

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 20 آبان 1399 ساعت: 12:23
می پسندم نمی پسندم

رومان ازدواج اجباری 1

رومان ازدواج اجباری 1

ازدواج اجباری 1

تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین

شهر بود یه خونه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشتم اونم ماشینی که جلوی خونه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خونه دو جفت کفش مردونه در خونه گذاشته بود در رو باز کردم ورفتم تو خونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی زمین نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم با شک نگاشون کردمو سلام دادن اونام با شک جوابمو دادن سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم باران کوچولوی من تو اتاق با لباسای مهدش خوابش برده بود اروم بوسیدمش و لباساش و طوری که بیدار نشه در اوردم لباسای خودمم عوض کردم و رفتم توی اشپزخونه بازم باید ازجلوی اون دوتا مرد رد میشدم این دفعه باباهم روبه روش نشسته بود به بابام سلام کردم که با مهربونی جوابمو داد رفتم تو اشپزخونه و بابا رو صدا زدم -بابا؟ -جانم؟ -میشه چندلحظه بیاین؟ -اره بابا اومد -جانم؟ -اینا کین بابا؟ یه اهی کشید که جیگرم خون شد -همون طلبکارامم دخترم الان دوهفته از مهلتی که بهم دادن گذشته اومدن پولشونو بگیرن با ناراحتی به بابا نگاه کردمو گفتم -حالا میخواین چیکار کنین؟؟

 

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 20 آبان 1399 ساعت: 12:19
می پسندم نمی پسندم

دانلود آخرین نسخه برنامه – WinRAR 5.21

یکی از قدیمی تیرین نرم افزارهای فشرده سازی فایل های رایانه برنامه WinRAR می باشد که با سرعت و تنوع فرمت مثال زدنی محبوب ترین برنامه در نوع خود می باشد. نسخه قدیمی این برنامه روی ویندوز های جدید و ۶۴ بیتی به خوبی کار نمی کنند و گزینه های آن در راست کلیک ویندوز ظاهر نمی شوند. به همین دلیل نیاز است که نسخه جدید این برنامه را دانلود و نصب نمایید .همچنین فایل هایی که توسط نسخه های جدید فشرده میشوند توسط نسخه های قدیمی برنامه اکسترک نمیشوند.

 

امکانات نرم افزار WinRAR :

۱- سرعت بالا

۲- بالاترین حد فشردگی در مورد اکثر فایلها

۳- امکان تکه تکه کردن فایلهای بزرگ

۴- ساخت نسخه نصبی از برنامه ها

۵- امکان تعریف Recovery Record جهت بازیابی فایل فشرده ای که در انتقال خراب شده است.

۶- امکان تعمیر فایلهای فشرده

۷- ساخت سه فرمت RAR و RAR5 و ZIP

۸- باز کردن اکثر فرمتهای فشرده فایلی

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 7 آبان 1399 ساعت: 18:25
می پسندم نمی پسندم

WinRAR 5.21 Final x86/x64 – نرم افزار فشرده سازی فایل

WinRAR یکی از محصولات RarLabs است.  و جز یکی از بهترین نرم افزار های مدیریت فشرده سازی است. وینرر فرمت های ZIP و RAR را فشرده می کند و فرمت های CAB, ARJ, LZH, TAR, GZ, ACE, UUE, BZ2, JAR, ISO, 7Z, Z از حالت فشرده خارج می کند. این نرم افزار فایل های ZIP را 10 درصد بیشتر از RAR فشرده می کند. یکی از ویژگی های معروف وینرر قابلیت Self-Extract است که شما می توانید فایل های فشرده را به صورت EXE تبدیل کنید. نرم افزار WinRAR این قابلیت هم را دارد که فایل هایی که دچار نقص هستند (مانند یک دانلود ناقص) را تعمیر کند البته قابل ذکر هست که به شرطی این فایل های تعمیر می شوند که در حین فشرده سازی قابلیت ریکاوری برای فایل قرار دهید.

 

ویژگی های نرم افزار WinRAR :
– پشتیبانی کامل از فرمت های RAR و ZIP
– با استفاده از عملکرد بالا از الگوریتم فشرده سازی
– استفاده از محیط گرافیکی نرم افزار و پشتیبانی از drag and drop
– توانایی استفاده از رابط خط فرمان
– مدیریت و پشتیبانی آرشیوها و فرمت های (CAB, ARJ, LZH, TAR, GZ, TAR.GZ, BZ2, TAR.BZ2, ACE, UUE, JAR, ISO, 7Z, Z)
– قابلیت تبدیل فایل های فشرده به EXE
– قابلیت بازیابی و تعمیر فایل های آسیب دیده
– قابلیت رمز گذاری بر روی فایل ها و اضافه کردن نظر در فایل آرشیو
– افزوده شدن دکمه های UP و DOWN در قسمت “Organize profiles”
– توانائی تغییر پوسته برنامه به انواع مختلف
– گزینه ی جدید “Request administrative access” در تنظیمات “Advanced”
– Wizard برای آسان تر شدن کار ساخت فایل های فشرده و همچنین Extract کردن آن ها
– حجم بسیار اندک نسبت به قابلیت های بسیار زیاد

– و . . .

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 7 آبان 1399 ساعت: 13:28
می پسندم نمی پسندم

اموزش پایتون نوع داده ی boolean در پایتون

اموزش پایتون نوع داده ی boolean در پایتون

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: جمعه 9 خرداد 1399 ساعت: 10:56
می پسندم نمی پسندم

اموزش پایتون نصب پایتون و قواعد اولیه ی آن

اموزش پایتون نصب پایتون و قواعد اولیه ی آن

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: جمعه 9 خرداد 1399 ساعت: 10:54
می پسندم نمی پسندم

اموزش پایتون نصب MySQL Connector

اموزش پایتون نصب MySQL Connector

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: جمعه 9 خرداد 1399 ساعت: 10:52
می پسندم نمی پسندم

اموزش پایتون مجموعه ها در زبان پایتون

اموزش پایتون مجموعه ها در زبان پایتون

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: جمعه 9 خرداد 1399 ساعت: 10:50
می پسندم نمی پسندم

اموزش پایتون متغیرها در زبان پایتون

اموزش پایتون متغیرها در زبان پایتون

 

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 6 خرداد 1399 ساعت: 9:48
می پسندم نمی پسندم

اموزش پایتون متد ()sort

اموزش پایتون متد ()sort

 

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 6 خرداد 1399 ساعت: 9:46
می پسندم نمی پسندم

اموزش پایتون متد find و find_one

اموزش پایتون متد find و find_one

 

 

 

 

 

دانلود

 


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 6 خرداد 1399 ساعت: 9:44
می پسندم نمی پسندم

ليست صفحات

تعداد صفحات : 116