یادداشت کن لذت ببر

تبلیغات

موضوعات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    یادداشت کن لذت ببر
    به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم مطالبی که در وبلاگ براتون گذاشتم مورد استفاده تان قرار بگیرد و خوشتان بیاید اگر هم از مطالب خوشتان امد یا دوست نداشتید حتما در قسمت نظرات بنویسید خوشحال میشم نظرات شما عزیزان را بدانم.این وبلاگ در تاریخ اذر ماه 1393 شروع به کار کرده برای شما دوستان عزیز.......... امیدوارم روز خوبی داشته باشید در وبلاگ بنده .

امکانات جانبی



ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 3467
    کل نظرات کل نظرات : 40
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 18

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 133
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 236
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 13
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 24
    آي پي امروز آي پي امروز : 44
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 79
    بازدید هفته بازدید هفته : 133
    بازدید ماه بازدید ماه : 25708
    بازدید سال بازدید سال : 72535
    بازدید کلی بازدید کلی : 359766

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 18.216.219.130
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

چت باکس


    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

پربازدید

تصادفی

تبادل لینک

    تبادل لینک هوشمند

    برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان یادداشت کن لذت ببر و آدرس yaddashtkon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

آیتن روزنه ای

آیتن روزنه ای

 

 


تاریخ ارسال پست: جمعه 13 فروردين 1395 ساعت: 1:19
می پسندم نمی پسندم

کتاب تبدیل مبنا

کتاب تبدیل مبنا

 

 


تاریخ ارسال پست: جمعه 13 فروردين 1395 ساعت: 1:14
می پسندم نمی پسندم

کاربرد متلب در کنترل خطی

کاربرد متلب در کنترل خطی

 

 

 


تاریخ ارسال پست: جمعه 13 فروردين 1395 ساعت: 1:10
می پسندم نمی پسندم

جزوه کارگاه مدار فرمان 2

جزوه کارگاه مدار فرمان 2

 

 


تاریخ ارسال پست: جمعه 13 فروردين 1395 ساعت: 1:7
می پسندم نمی پسندم

آزمایشگاه کنترل خطی

آزمایشگاه کنترل خطی

 

 

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:42
می پسندم نمی پسندم

آشنایی با اسیلوسکوپ

آشنایی با اسیلوسکوپ

 

 

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:40
برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

آموزش سیم پیچی موتور

آموزش سیم پیچی موتور

 

 

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:39
می پسندم نمی پسندم

مقدمه ای بر رباتیک

مقدمه ای بر رباتیک

 

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:37
می پسندم نمی پسندم

دانلود مثال های از میکرو مستر 440

دانلود مثال های از میکرو مستر 440

 

 





تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:35
می پسندم نمی پسندم

جزوه کابل و سرکابل

جزوه کابل و سرکابل

 

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:14
می پسندم نمی پسندم

جزوه تجزیه تحلیل سیستم ها (سیگنال)

جزوه تجزیه تحلیل سیستم ها (سیگنال)

 

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:13
می پسندم نمی پسندم

جزوه آنالیز و طراحی فیلتر بسل مرتبه 5

جزوه آنالیز و طراحی فیلتر بسل مرتبه 5

 

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:11
می پسندم نمی پسندم

جزوه آموزش سیستم های کنترل خطی در متلب

جزوه آموزش سیستم های کنترل خطی در متلب

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:10
می پسندم نمی پسندم

جزوه الکترونیک عمومی

جزوه الکترونیک عمومی

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:9
می پسندم نمی پسندم

جزوه ابزار دقیق

جزوه ابزار دقیق

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 22:7
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت43(پایانی

قصه عشق-قسمت43(پایانی

بيش از يك هفته بود كه از نازنين خبر نداشتم............ زنگ ميزدم هيشكي جواب نميداد..............با خودم گفتم : خيلي بايد خوش گذشته باشه ......... كه بر نگشتن.............
از همون صبح كه از خواب بلند شدم حالم خوب نبود .............اما بايد به دانشكده ميرفتم..................
بايد كار هام رو سرو سامون ميدادم .....چون وقتي نازنين ميومد تا بيست ، بيست و پنج روز بايد در خدمت فرشته مهربونم
مي بودم ...........
نزديك ظهر سري زدم به خونه سحر............... نبود ............... همسايه ش گفت ظاهرا از ايران مهمون داره رفته فرودگاه دنبالشون...............نميدونم چرا ......................... كمي جا خوردم.............. اما به روي خودم نياوردم ............


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 19:34
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت42

قصه عشق-قسمت42

زنگ تلفن رشته افكارم رو پاره كرد ...............صدايي از اونطرف خط گفت : سلام بابا احمد................
نازنين بود .............. گفتم : سلام عزيزدلم..............خوبي ؟ ............چي ميگي؟............
گفت : سلام همسرم ...........
سلام عزيزم.............سلام بابا احمد..........
گفتم : چي داري ميگي بابا احمد كيه ؟.........
آروم و مغرور گفت : تويي.......... عزيزم................
پرسيدم : من؟..............
پاسخ داد : آره تو...............بعد با لحني سرشار از شور و هيجان گفت : احمد تو بزودي بابا ميشي...............


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 19:31
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت41

قصه عشق-قسمت41

روز ها يكي بعد از ديگري ميومدن و ميرفتن...........من و نازنين دل خوش به گذشت زمان و رسيدن موعد با هم بودن ، شديدا تلاش ميكرديم تا به موفقيت هاي مورد نظرمون دست پيدا كنيم.............
تنها مرحم دل عاشق ما گفتگوهاي تلفني هر شب بود و اومدن اون به پاريس در تعطيلاتي مثل عيد و تابستان ..........
من تصميم گرفته بودم تا اونجا كه ممكنه ، به ايران سفر نكنم ................،‌تا بتونم بيشتر به درسام بپردازم............
بالاخره نوروز سال پنجاه و هفت از راه رسيد و اينبار با اصرار مامان قرار شد من به تهران بيايم ..............يكسال و نيم بود كه من رفته بودم و اين اولين بار بود كه به ايران بر ميگشتم..............
مطابق معمول ديد و بازديدها ، گرم و صميمي ، مثل گذشته به راه بود............ بخصوص كه من هم مدتي نبودم ...................بيشتر وقتمون توي اين مدت ، به مهموني بازي گذشت............ نازنين تو امتحانات معرفي نمرات خوبي كسب كرده بود و همه مطمئن بودن كه اون ، با معدل خيلي خوب قبول خواهد شد...........


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 19:30
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت40

قصه عشق-قسمت40

به خودم مسلط شدم و با لبخندي كه خيلي هم از سر رضايت نبود جواب سلامش رو دادم...............توي اين موقعيت اين يكي رو كم داشتم.............خيلي آروم و مودبانه گفت : سوار شو...........
و در رو باز كرد.............
حال و حوصله بحث كردن رو نداشتم......سوار شدم......خستگيه يه راهپيمايي طولاني ، زماني خودش رو نشون داد . كه روي صندلي نرم و راحت پورشه نشستم..........
بدون اينكه حرفي بزنه حركت كرد.......من هم بدون اينكه سعي در گفتگويي كنم........به افكار عميق خودم فرو رفتم...............خيلي دلم ميخواست بدونم براي چي به فرانسه اومده...........ميدونستم اين ملاقات بخصوص درست بعد از رفتن نازنين مطلقا نميتونه تصادفي باشه..........


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 15:32
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت39

قصه عشق-قسمت39

همه چيز به خوبي پيش ميرفت . من توي كالج شروع به فراگيري زبان فرانسه كردم . هرچي ياد ميگرفتم بلافاصله به نازنين هم ياد ميدادم.
بيست و هشتم شهريور فرا رسيد و بابا و نازنين ناچار بودن به ايران برگردند................
و اين ، يكي از سخت ترين روزهاي زندگي من و نازنين بود..........
هردو بي اختيار تو فرودگاه اشگ ميريختيم.......چاره اي نبود با يد ميرفتن...چند بار بلندگوي سالن فرودگاه اونا رو براي سوار شدن به هواپيما صدا زد ...................بالاخره بابا مهربانانه دست اونو گرفت و به طرف گيت مخصوص هدايت كرد.
نازنين در حاليكه هنوز گريه ميكرد سرش رو به سينه بابا تكيه داده بود و با اون ميرفت................


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 15:31
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت38

قصه عشق-قسمت38

بعد از ساعتها بحث و با اصرار نازنين و تاييد خانواده من ناچار شدم قبول كنم كه به پاريس برم و درسم رو شروع كنم.
دايي قول داد كه نازنين هر شب ميتونه هر چند ساعت كه بخواد تلفني با من حرف بزنه..................همينطور قرار شد تمامي تعطيلات يا من به ايران بيام و يا نازنين به ديدن من در فرانسه بياد. و بالاخره اينكه نازنين بلافاصله بعد از پايان امتحانات نهايي يعني خرداد سال ۵۷ براي زندگي به پاريس بياد.
پس بايد مقدمات سفر رو آماده ميكردم . بعد از انجام هماهنگي هاي لازم و طي مراحل اداري ، پونزدهم مرداد ماه دوهزارو سيصدو پنجاه و پنج شاهنشاهي به اتفاق نازنين و بابا به طرف پاريس پرواز كرديم.
ساعت چهار بعد از ظهر بود كه هواپيما در فرودگاه شارل دوگل پاريس به زمين نشست . در فرودگاه بهروز ، يكي از رفقام كه از طرف سازمان سال گذشته بورس گرفته و به پاريس اومده بود ، به استقبالمون اومد و مارو به هتلي كه رزرو كرده بود برد .و ما رو  براي استراحتي كوتاه تنها گذاشت.


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 15:29
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت37

قصه عشق-قسمت37

حسابي فكرم رو مشغول كرده بود . در حالت طبيعي و عادي اين يه موقعيت فوق العاده بود . اما در وضعيتي كه من داشتم .......نه ....نه ......اصلا . من نميتونستم دل از نازنين بكنم و به فرانسه برم . تو دلم غوغايي به پا بود و اين رو ميشد از چهره ام خوند .
به خونه دايي اينا رسيدم.....
نازنين كه صداي ماشين رو شنيده بود....فوري درو باز كرد و اومد بيرون .
داشتم از ماشين پياده ميشدم كه خودش رو به من رسوند و گفت : سلام عزيز دلم........دست من رو گرفت تو دستاش و ادامه داد : خسته نباشي...............و بدنبال اون خنده اي ناز و شيرين ............. و باز گفت : چه لذتي داره آدم هروز بياد به استقبال مردش كه خسته از سر كار بر ميگرده........ بعد يه ماچ سريع از لپم كرد............


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 15:28
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت36

قصه عشق-قسمت36

براي انجام كار هاي استخدام مدركم رو به قسمت کار گزيني دادم . اونها قبلا همه چيز رو آماده كرده بودند.به همين دليل خيلي زود ابلاغ من به عنوان تهيه كننده راديو بهم داده شد. اما در مورد حضور در دانشكده گفتند ، دستورالعمل جديدي اومده كه بايد تا يك هفته صبر كنم.
راستش يكم دمق شدم.............داشتم فكر ميكردم نكنه به قولشون عمل نكن و من رو به عنوان سهميه سازماني وارد دانشكده نكن.
بهر صورت چاره اي نبود بايد صبر ميكردم .............
مدتي از اين ماجرا گذشته بود . منم كه حالا بعنوان تهيه كننده در رايو مشغول به كار شده بودم . بطور مرتب در اداره حاضر و كارهايي كه بعهده ام گذاشته ميشد انجام ميدادم. هرچند قبلا هم همينطور بود اما حالا رسمي تر شده بود.


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 15:25
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت34

قصه عشق-قسمت34

نگاهاش ، روز اول كمي اذيتم ميكرد . اما با نزديك شدن به شب ، كم كم اين حالت از بين رفت.
سحر با بچه ها قاطي شده بود و داشت خوش ميگذروند.
بيشتر از همه داريوش دور و پرش ميچرخيد و باهاش سر بسر ميذاشت. انگار خود سحر هم بدش نمي اومد با اون نزديك تر بشه.
سپيده و ليلا هم كه ابتدا از حضور اون احساس خوشايندي نداشتن رفته رفته حساسيت خودشون رو از دست داده بودن.
سحر البته در تمام طول سفر سعي ميكرد كه در هر شرايط مقابل من قرار بگيره تا بدون هيچ مانعي بتونه من رو ببينه........
اما به گونه اي اين كار رو ميكرد كه زياد تو چشم نميخورد.


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 15:23
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت35

قصه عشق-قسمت35

در حاليكه از جاشون بلند شده بودن ، يكي يكي با من دست دادند و تبريك گفتن . رييس منطقه رو بين اونا شناختم اما بقيه رو نه.
هنوز براي من روشن نبود كه چه خبره ........البته حدس ميزدم بايد مربوط به فعاليت هاي من باشه........
بعضي وقتها كه از منطقه يا از استان بازرس ميومد آقاي مدير من رو به عنوان دانش اموز نمونه و فعال به اونها معرفي ميكرد.......
به عبارت ساده تر بهشون پز ميداد ، اين رسم بود تو مدارس ، كه اگر دانش آموز نمونه يا اهل ورزش و هنري داشتن اونها رو در هنگام چنين مراسمي به رخ بازرسين و ميهمانان ميكشيدند.


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 15:23
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت33

قصه عشق-قسمت33

تصميم گرفته بودم همه ماجرا رو براي نازنين بگم.......دلم نميخواست توي زندگي مشتركمون نقطه تيره اي وجود داشته باشه كه بعدا ناچار به توضيح و خداي نكرده تيره گي خاطر بشه......واسه همين وقتي از پليس راه جاجرود كه گذشتيم به نازنين گفتم : ببين عزيز دلم ميخوام يه چيزي بهت بگم . من مشكل كوچيكي دارم كه دوست دارم تو بدوني و ازت ميخوام كمكم كني تا اون رو با هم از سر راه برداريم.........
نازنين با خنده اي شيرين گفت : من سرا پا گوشم همسر عزيزم........بگو ......من حاضرم در كنار تو همين قله دماوند رو هم كه الان داريم ميبينيم جابجا كنم.
نگاهم بي اختيار به سمت دماوند برگشت كه كم كم با بالا اومدن خورشيد ، نور به قله اش تابيده و جلوه اي زيبا پيدا كرد بود ...........


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 15:21
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت32

قصه عشق-قسمت32

ساعت هشت شب بود اما هوا هنوز كاملا روشن بود .
اف اف خونه سپيده رو فشار دادم .
ازپشت اف اف گفت : كيه؟..........
گفتم : اگه اجازه ميفرماييد والاحضرت وليعهد.......ميخواي كي
باشه ؟...............خب منم ديگه.........
گفت : بيا تو تا به حسابت برسم ........... و در باز كن رو زد .
در رو فشار دادم و به نازنين گفتم : برو تو..........
نازنين وارد خونه شد و من هم پشت سرش وارد شدم و در رو بستم . در اين زمان از در ورودي ساختمان خارج شد و به رسم و روسوم هميشگي خودش با جيغ و ويغ به طرف نازنين اومد و اون رو بغل كرد و بوسيد و گفت : عروس خوشگله ،..........


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 15:19
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت31

قصه عشق-قسمت31

حالا نوبت من بود........امتحانات نهايي با همه مسائل مربوط به خودش شروع شد.........من و نازنين طبق قرار قبلي كه گذاشته بوديم به خونه خودمون نقل مكان كرده تا من راحت بتونم به محل حوزه امتحاني كه نزديك خونمون بود رفت و آمد كنم........
من كاملا براي امتحانات آماده بودم فقط نياز بود كمي بيشتر تلاش كنم براي كسب رتبه مناسب در امتحانات سراسري..........
آقاي ديو سالار مدير مون پيغام داده بود ما براي كسب رتبه اول در منطقه و استان اميدمون به تو ............... ،
هميشه بين دبيرستان ما ، البرز و دكتر هشترودي بر سر كسب رتبه اول امتحانات نهايي كري خوني بود و امسال پرچم جلو داري اين مبارزه علمي رو به دست من داده


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 15:17
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت30

قصه عشق-قسمت30

ساعت چهارو نيم بود كه مامان ، بابا و بچه ها به خونه دايي اينا اومدن......
من خبر شون كرده بودم .......
يه جعبه شيريني و يه دسته گل زيبا براي نازنين........همراه با كلي ماچ و بوسه از طرف مامان و بابا......
نازنين دائم ميخنديد و مي گفت : بايد از معلم خصوصيم تقدير بشه و با انگشت من رو نشون ميداد.
چند دقيقه اي بيشتر نگدشته بود كه دايي در رو باز كرد و وارد خونه شد . كيفش رو يه گوشه اي انداخت و در حاليكه اشگ توي چشماش حلقه زده بود گفت : ميدونستم رو سفيدم ميكني....... ميدونستم مردي و قولت قوله ...................
من رو بغل كرد و شروع كرد به ماچ كردن دو طرف صورت من ............
بعد برگشت به طرف نازنين و اون رو هم بغل كرد و بوسيد ........
همه خوشحال بودن وبيشتر از همه دايي...........معلوم بود كه توي اين مدت خيلي بهش سخت گذشته ، و امروز تمام خستگي هاو غصه هاش با نتايج امتحانات نازنين از تنش بيرون رفته .......


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 11:52
می پسندم نمی پسندم

قصه عشق-قسمت29

قصه عشق-قسمت29

روزهاي پاياني فروردين و پس از اون ارديبهشت و پشت سر ميذاشتيم در حاليكه بشدت تمام مشغول خوندن درسها مون بوديم.
طبق يه برنامه تنظيم شده من ضمن مرور درسهاي خودم به نازنين در يادگيري مطالب كمك ميكردم.
يه شانس آورده بوديم و اون اينكه امتحانات من و نازنين با هم تلاقي نداشت . چون امتحان نهايي بعد از پايان امتحانات ساير پايه ها بر گزار ميشد.
بالاخره زمان آزمون از راه رسيد......من هر روز صبح نازنين رو به مدرسه ميبردم و توي ماشين ميشستم و مشغول مرور درسهام ميشدم تا اون كارش تموم بشه .
بلافاصله بر ميگشتيم خونه تا اون براي امتحان بعدي آماده بشه.....


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 12 فروردين 1395 ساعت: 11:51
می پسندم نمی پسندم

ليست صفحات

تعداد صفحات : 116