| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
جزوه مکانیک سیستم های چیلر جذبی خورشیدی برای یک ساختمان
فصل دوم
ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪ و ﮔﻔﺖ:
- ﺑﮕﻮ!
- ﭼﯽ رو؟
- ﻫﻤﻪ ﭼﯽ! از اول ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ رو ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻦ.
ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ دﻟﻢ ﻋﺠﯿﺐ ﮔﺮﻓﺖ. اﺣﺴﺎس ﮐﺮدم دوﺳﺖ دارم ﺑﺎﻫﺎش درد دل ﮐﻨﻢ. ﺑﺎ اﯾﻦ ﮐﺎرم ﻫﻢ ﺧﻮدم ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺷﺪم و ﻫﻢ اون از اﺷﺘﺒﺎه در ﻣﯽ اوﻣﺪ
و ﺷﮏ و ﺷﺒﻬﻪ اي ﮐﻪ داﺷﺖ ﺑﺮ ﻃﺮف ﻣﯽ ﺷﺪ و ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ اﯾﻦ ﮐﺎرم ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﺪم ﮐﻪ ﻓﺮزاد ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎراﺣﺖ ﻧﺒﺎﺷﻪ و ﺑﻪ راﺑﻄﺸﻮن ﻟﻄﻤﻪ اي وارد ﻧﺸﻪ!
درﺿﻤﻦ ﻣﻦ ﻗﺮار ﺑﻮد از اﯾﻦ ﺟﺎ، از اﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ و از اﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﺮم. ﻣﺜﻼ ﭼﻪ اﺷﮑﺎﻟﯽ داﺷﺖ ﮐﻪ اﯾﻦ دﺧﺘﺮ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﻮ ﺑﺪوﻧﻪ؟ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰي ﺑﺮاي از
دﺳﺖ دادن ﻧﺪاﺷﺘﻢ. ﻣﺴﻠﻤﺎ اون ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ در آﯾﻨﺪه ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺑﺮام اﯾﺠﺎد ﮐﻨﻪ.
ازش ﭘﺮﺳﯿﺪم:
- وﻗﺖ داري؟
خلاصه رمان :
داستان درباره ی زندگی دختر جوانی است که احساس می کند با وجود شرایطی که دارد هیچ وقت مورد خوبی برای ازدواج پیدا نمی کند و از آنجایی که عاشق بچه است قدم در راهی می گذارد که زندگی اش را دستخوش تغییرات گاه تلخ و گاه شیرینی می کند .
مقدمه :
اي ﭼﺸﻤﻪ ي ﺟﻮﺷﺎن اﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﺑﯽ ﻃﺎﻗﺖ ﻣﻦ
اي ﻣﻬﺘﺎب اﯾﻦ ﺷﺐ ﻫﺎي ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻣﻦ
ﺑﻪ آن ﭼﻬﺮه ي ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ات ﻗﺴﻢ
دوﺳـــــــــــــــﺘﺖ دارم
اي ﺳﺎﺣــــــــﻞ اﻣـــــــــــﯿﺪم
اي آﻏﺎز ﻣﻦ
اي ﻓﺮداي ﻣﻦ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﻟﺤﻈﻪ دﯾﺪارﻣﺎن ﻗﺴﻢ
دوﺳــــــــــــــــﺘﺖ دارم
ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﻫﺮ زﻣﺎﻧﯽ
ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ اي ﺗﻮ را ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻢ
و ﺑﺮاي دﯾﺪﻧﺖ ﺑﯽ ﻗـــــــــــــﺮار
رمان ترنم
فصل ششم
_ دارم خواب مي بينم ؟
_ چيو ؟
_ مطمئني ساماني ؟
_ نه خيلي !
_ لوس
_ چي شد دوباره ياد من كردي ؟
_ من رفتم دامارك . كارام همه جور شده . راستش بعد از تو نتونستم با هيچ كس ديگه اي رفيق باشم . من بهت وابسته نبودم درست... ولي الان كه فكر مي كنم مي بينم كه ترنم ... خيلي دوستت دارم . خيلي
باز هم گفت رفيق ! باز هم اسم منو پشت بند حرفاش آورد . چرا بايد زندگي من اينطور باشه ؟ من مگه اين همه وقت منتظرش نبودم ؟ الان كه اومده چرا پكر شدم ؟
_ بعد دو سال واسه ي گفتن اين حرفا ديره ...
رمان ترنم
فصل پنجم
واقعا هم سامان خوب بود ! ياد روزاي اول ميوفتم كه مي گفت : من با هر دختري كه دوست بشم عاشقانه مي پرستمش ! خندم مي گيره . هه! عاشقانه مي پرستمش ...
مي خوام پويا رو بزنم! پويا مي گفت : عزيزم خدا وقتي سامان رو از تو گرفت يكي بهتر از اون رو سر راهت قرار مي ده .
مي خواستم بهش بگم : لابد يكي ديگه از دوستاي تو ؟ كه دو روز ديگه باز بياي بگي : آبجي اين ديگه با سامان فرق داره ! هه!
تقصير پويا هم نيستا ! خب سامان با دوستاش خيلي رفتارش خوب بود .با من هم خدايي خيلي رفتارش خوب بود . فقط اين كه خبري نمي گرفت ازم يكم منو ناراحت مي كرد و البته به اضافه ي دير جواب دادنش!
ولي خب گل بي عيب خداست ديگه!
رمان ترنم
فصل چهارم
روز ها همين طوري يكنواخت ميومدن و مي رفتن . 1
روز اميدوار مي شدم و كلي ذوق و شوق داشتم و حتي شب ها از ذوق حرفاي سامان خوابم نمي برد . 1 روز نا اميد ترين بودم و شب ها از غصه خوابم نمي برد!
بعضي روزا كه خيلي خش حال بودم با خودم مي گفتم كه كاش بميرم و ديگه قرار نباشه فردا غصه داشته باشم . لاقل با دل شاد بميرم!
مي خواستم به سامان بگم : سرگرمي تو شده بازي با اين دل غمگين و خستم...
يعني من فقط 1 سرگرمي بودم ؟ ميگم كه نبايد آدمي كه توي حاشيه هاي زندگيش قرار داريو توي اولوياتي زندگيت بذاري . ولي خب ... ولي دست خودم نيست . هر چي هم بهم بگن حالا !
جزوه مکانیک درایو دور متغیر یا کنترل VSD برای موتورهای القایی
جزوه مکانیک تحلیل سینماتیک ربات های SCARA به کمک نرم افزار